مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیدهای
یا ببافم، یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو میافتم…!
من درگیر توام درگیر یک هم آغوشی وهم انگیز میان ظهر داغ تابستان شبیه عشق بازی شالیزار و باد شبیه عطر نمناک گیسوان بافته من درگیر یک خمیازه عاشقانه ام…!
اصلا بیا این قهوه را بگیر بنشین کنار من تا صبح ، از عشق حرف بزنیم میدانی که ؟ حرف حرف می آورد عشق ، بوسه…!
و عشق سوء تفاهمی ست که با متأسفم گفتنی تمام می شود …!
این شهر هم رقیبِ من است وقتی تو در هوایِ آن نفس میکشی…!
واقعا نظرت اینه عشق یه سوء تفاهم هست که با متاسفم گفتن تموم میشه نیما /
اخه این چه نظر احمقانه ای نسبت به عشق /
تو اصلا معنی عشق رو نمیفهمی /
تو اصلا از عشق چی میدونی /
یه هم اغوشی یه شب مستی یه بوس بعد هم برو رد کارت اره ....
برات متاسفم من دارم با عشق نافرجام زندگی می کنم بیا تا عشق و برات معنی کنم