تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی توچنان شبنم پاک سحری نه ، از آن پاکتری تو بهاری ، نه ، بهاران از توست از تو میگیرود وام هر بهار اینهمه زیبایی را در کنارت هوس باغ بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم ...تو...
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید... آنزمان که خبر مرگ مرا می شنوی ... روی تو را ...کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد!! و تکان دادن سر را... که عجب! عاقبت مرد؟! آه... کاشکی می دیدم... حمید مصدق
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت
نمیکاهم
مرا باید که جان و تن نماند
و گر هر دو بماند من نماند
در آن وحدت چرا پیوند جویم
توی مطلوب و طالب، چند جویم
مراتحمل بارن نیست تو را شهامت خودداری
ببین چه مرحم سیرینیست برای سختی و دشواری
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
آقا خیلی وبلاگ بیخودی دارین....پایه خنده اس
بیخود یعنی چی؟!!!!! فکر کنم اینجا مشاعره بود نه اظهار نظر درباره وبلاگ
نفیسه خانوم عصبانی نشو ....بیا اینم ادامه مشاعره...
دیدی دلا یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ، ندانم!
سبکبال همچو نسیم به دنبال رهایی رفتن
ودر انتظار نگاه تو ترانه ای تنهایی را سرودن
من دیده ام دیدگان عشق را در ترنم نگاهت و شنیده ام ترانه ای پرواز را
در نوازش هایت
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
توچنان شبنم پاک سحری
نه ، از آن پاکتری
تو بهاری ،
نه ، بهاران از توست
از تو میگیرود وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
در کنارت هوس باغ بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم ...تو...
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید...
آنزمان که خبر مرگ مرا می شنوی ...
روی تو را ...کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد!!
و تکان دادن سر را...
که عجب! عاقبت مرد؟!
آه... کاشکی می دیدم...
حمید مصدق
برین به فکر پولاشین که خربزه آبه.دلتون رو به این چزا خوش نکنید.این کریمیان پولها رو میگیره میده ننجونش.میره خرج عمل دماغش میکنه
دوستی ها کمرنگ...
بی کسی ها پیداست.....
راست گفتی سهراب !
آدم اینجا تنهاست.....!!!!
خودمونیم آقا نیما چرا حرفای گوندی میزنی خار به پهلو با این اوضاع پهلو کی سالمه ا دس تو
تو بیدی رفته بیدی پشت بیدی ریده بیدی گفته بیدی مو نبیدم ها تو بیدی ها تو بیدی
یه روز یه آقاخرگوشه رفت پیشه بچه موشه
موشه گفتش آخ...
خره خره کارت دارم من خرگوشمو بی آزارم
مادر موشه عاقل بود
زن کاملا باهوش بود
دماغش فیرو تپل بود
جیگرو مامان و بابا بود
دویدمودویدم پشت کوهی رسیدم
منو تو با هم یه جای خلوت
نشسته بودیم به روی نیمکت
تو به من من به تو هردو
خیره به چشم هم
منم آن ترک شیرازی
به خال هندوت بخشم
سمرقندو بخارا را
آمدی جانم به قربانت
ولی حالا چرا
آمدم جانم به قربانت
آخه بازار بودم
آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن رم کردن و استادن و واپس نگریدن
پروانه ز من شمع ز من گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
میدونم جانم به قربانت ولی تنها بودم
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است
رندان روزگار خموشی گذیده اند