اگه خدا نبود...
اگه خدانبود حتمامنم نبودمولی به خودش قسم خیلی چاکرشم خیلی هواموداشتهاصلا یه جاهایی که خدمم باورم نمیشد دستموگرفتهخداجونم ببخشم
خیلی سوالت سخته....هرچی فکر میکنم مبینم اگه خدا نبود هیچی نبود...حتی عشق
تازه فهمیدم خدایم، این خداستاین خدای مهربان وآشناستدوستی، از من به من نزدیک تراز رگ گردن به من نزدیک ترآن خدای پیش از این را باد بردنام او را هم دلم از یاد بردآن خدا مثل خیال و خواب بودچون حبابی، نقش روی آب بودمی توانم بعد از این، با این خدادوست باشم، دوست، پاک وبی ریامی توان با این خدا پرواز کردسفره ی دل را برایش باز کردمی توان درباره ی گل حرف زدصاف وساده، مثل بلبل حرف زدچکه چکه مثل باران راز گفتبا دو قطره، صد هزاران راز گفتمی توان با او صمیمی حرف زدمثل یاران قدیمی حرف زدمی توان تصنیفی از پرواز خواندبا الفبای سکوت آواز خواندمی توان مثل علفها حرف زدبا زبانی بی الفبا حرف زدمی توان درباره ی هر چیز گفتمی توان شعری خیال انگیز گفتمثل این شعر روان وآشنا :پیش از اینها فکر می کردم خدا
اگر خدا نبود ما هم نبودیم چرا الکی سوال میکنی
عشق معنایی نداشت خدا جون عاشقتم اگه شد منو ببخش بوس بوس
اگه خدا نبود چیزی هم برا نوشتن نبود پس :وقتی چترمان خداست! بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواد ببارد
اگر خدا نبود، نمی فهمیدم که دوست داشتنی هست.من خدا را دارم! کوله بارم بر دوش، سفری می باید تا ته خوشبختی، هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، تو بگو از ته دل ، من خدا را دارم!
اگه خدا نبود احساس نبود
نمیخوام
اگه خدانبود حتمامنم نبودم
ولی به خودش قسم خیلی چاکرشم
خیلی هواموداشته
اصلا یه جاهایی که خدمم باورم نمیشد دستموگرفته
خداجونم ببخشم
خیلی سوالت سخته....هرچی فکر میکنم مبینم اگه خدا نبود هیچی نبود...حتی عشق
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان وآشنا :
پیش از اینها فکر می کردم خدا
اگر خدا نبود ما هم نبودیم چرا الکی سوال میکنی
عشق معنایی نداشت خدا جون عاشقتم
اگه شد منو ببخش بوس بوس
اگه خدا نبود چیزی هم برا نوشتن نبود
پس :
وقتی چترمان خداست! بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواد ببارد
اگر خدا نبود، نمی فهمیدم که دوست داشتنی هست.
من خدا را دارم!
کوله بارم بر دوش،
سفری می باید تا ته خوشبختی،
هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی،
تو بگو از ته دل ، من خدا را دارم!
اگه خدا نبود احساس نبود
نمیخوام