فراموش شدگان
فراموش شدگان

فراموش شدگان

تنهایی من

اینجا در قلب من حد و مرزی

برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو

زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب

می تواند نفس بکشد؟؟؟

مگر می شود هوا را از

زندگیم برداری و من

زنده بمانم؟؟؟

بگو معنی تمرین چیست؟؟؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟

بریدن از خودم را؟؟؟ 

----------------------------------------------------------------- 

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار 

------------------------------------------------------ 

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

 یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟  

------------------------------------------------ 

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها  

----------------------------------------------------- 

 هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
-----
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار 

---------------------- 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را 

-------------------------------------------- 

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...  

----------------------------------------------------- 

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

                باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان

 روز اول که سرشتند ز خاکی گلشان

                سنگی اندر گلشان بود ، همان شد دلشان 

------------------------------------------------------- 

نظرات 31 + ارسال نظر
نسرین پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:53

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

آشنا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:53

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم

آشنا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:56

وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست

**********************************
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ

دنیا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:06

زیبایی زندگی اینه که بیخبر دعات کنن
نبینی و نگات کنن
ندونی و دوستت داشته باشن

دنیا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:10

گاهی گمان نمیکنی و میشود
گاهی نمی شود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود

دوست پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:12

بمیرم الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

آشنا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:46


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

آشنا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:06

هنوز . . .

رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز

می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز

هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست

گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز

گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی

یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز

بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد

جان ِ ‌حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.

رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت

بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز

بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم

مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز

هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی

طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز

با همه زخم که سیمین به دل از او دارد

می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...

سیمین بهبهانی

ساناز پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:07

رنجی که همیشه آزارم می داد اکنون به نهایت رسیده است ، چنان رشد کرده است که از هستی من بزرگ تر شده است و احساس می کنم که در زیر فشار هر روز سنگین ترش دارم به زانو در می آیم . بسیار نزدیک است ، مرگ یا جنون را در یک قدمی خود می بینم ، همسایه دیوار به دیوار من شده اند ، گاه صدایشان را که نام مرا می برند می شنوم . سخت تنها مانده ام ، چه سخت است تنهایی در انبوه جمعیتی که از همه سو مرا احاطه کرده اند . از تنهایی و سکوت وحشت کردن و از ازدحام و غوغا خفقان گرفتن . دانه ای خشک شده ام در لای دو سنگ آسیای این تناقض ! این دو سنگ هر روز سنگین تر می شوند و من هر روز ضعیف تر!

ستاره آبی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:13

مرداب به رود گفت چه کردی که اینقدر زلالی؟
رود گفت:
گذشتم...

دوست شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:57

بعضی ها مثل من همیشه تهنان

۱۳۶۳ شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:03

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
در کویری سوت و کور
درمیان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیری

آرشیدا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:21

روزهای بدی در زندگی آدم می رسد

که هیچ کسی حتی نمی پرسد:

" خوبی ؟ "

برای چنین روزهای بدی

نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری

به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

و نامش چه زیباست ...

خدا ...


آرشیدا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:22

خداوندا، خداوندا !!!

قرارم باش و یارم باش ...

جهان تاریکی محض است !!!

می‌ترسم ،

کنارم باش ...

موش موشی ( یادت هست ) سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:07

گفتم هر روز به تنهایی من سر بزن واست حرفای زیادی دارم
نگفتم بیا و مطالب منو پاک کن
بی ظرفیت بازم که مطالب رو پاک کردی
اگر با من نبودش میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
سعی کن بفهمی به من چی میگذره

nasim چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:40

خوبم میفهمه به تو چی میگذره .....تو سعی کن بفهمی ،قصه اینه که دیگه واسش مهم نیست به تو چی میگذره...دلیلشو فقط خدا میدونه

موش موشی ( یادت هست ) پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:40

نسیم خنک برو وز وز نکن مزاحم نشو
میان عاشق و معشوق رمزیست چه داند آنکه اشتر می چراند
... نیما ...

nasim شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:53

پیداست چه قدر عاشقت بوده
تنهاییتم دیگه مهم نیست....

آرشیدا شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:23

از انسانها غمی به دل نگیر:زیرا خود نیز غمیگن اند:
با آنکه تنهایندولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خودوبه حقیقت خود شک دارند:
پس :
دوستشان بدار اگرچه دوستت نداشته باشند ................


ولی بدان :
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

ونیز این را باور کن
برای انان که مفهوم پرواز را نمیفهمند
هرچه بیشتر اوج بگیری کوچک تر میشوی ............


آرشیدا شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:33

آنهایی که درزندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقـش بازی کرده اند

موش موشی اگه فراموشت کرده بود اینجا نبودی
اگه هم فراموشت کرده تو ازش بگذر

مرداب به رود گفت ؟! توچرا زلالی؟
پاسخ داد: چون گذشتم

نمیخواستم فضولی کرده باشم
جسارت منا هم شما هم آقا نیما ببخشید

موش موشی ( یادت هست ) پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:56

ارشیدای عزیز من اوج گرفتم و هرگز اون نتونست معنی این اوج و بفهمه خوب می دونه چکار کرد اون فقط می خواست شکار رو تمرین کنه من اوج گرفتم تا اون شکار خوبی داشته باش همیشه احساس کنه شکارچیه خوبی هست و من هر لحظه به لحظه های پرواز فکر می کنم به قدرت پروازم به قدرت بال هایی که اینقدر قوی بود می بالم نگرانم که چرا هر دو بالم و شکست اون ...

موش موشی ( یادت هست ) پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:09

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

موش موشی ( یادت هست ) جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:51

یه روزی به پاکی خاک بهشت قسم می خوردی و حالا ...
ارشیدا تو اون و می بینی ؟؟؟

آرشیدا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:41

نه عزیزم نمیشناسم چه برسه ببینم

موش موشی ( یادت هست ) سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:19

اگه یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفا ای بی مروت ...
غمم دادی و غم خواریم نکردی سر کارت به فردای قیامت ...

موش موشی ( یادت هست ) یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:10

خوابت رو دیدم ...

ayshvariya rai دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:53

likeee

غریبه دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 16:39

doset daraaaaaaaaaaaam


behem fekr mikoni?

ta vaghti minevisi gharibe chetor beshnasamet va befahmam dosam dari?????

نرگس چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:04

خدا خیرت بده نیما این مخ منو خورد

؟؟؟؟؟؟؟ سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:25

من موندم موش موشی چطور میتونه هم از نیما متنفر باشه هم واسه وبلاگش نظر بفرسته ...........

من هم در همین مورد موندم

sanaz شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:34

موش موشی عزیزم اینا هیچ وقت یادت نره با خودت تکرار کن همیشه

لیاقت میخواهد بودن در شعرهای دختری که با تمام عشقش نبودنت را اشک میریزد .....
تعجب نکن ! در بی لیاقتی تو شکی نیست
اینجا دلیل بودنت میان بغضهایم خریت خودم است نه لیاقت تو!
رفت ؟
به سلامت!....
من خدا نیستم بگویم
صدبار اگه توبه شکست باز آید
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود میبرد حق برگشت ندارد! خط زدن برمن پایان من نیست آغاز بی لیاقتی اوست
آنانکه عوض شدنشان بعید است؟!
عوضی شدنشان قطعی است......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد